- با سره
- ترشروی، اندوهگین
معنی با سره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دف دایره
کشتزار، کشت و زراعت
زمینی آماده شده برای کشت و زرع، کشتزار، باسرم
لازم، ضروری، ملزم، واجب، شرط، لازم الاجرا
نردبان
یکبارگی یکبار ه یکبارگی بیکبار: (چه لازم که رای خود را در رای نوکر و چاکر مستهلک سازی و خود بالمره عاطل و مستدرک باشی)
(ماده نر) نوبر نو باوه زود رس اول هر چیز، میوه نورس نوبر، جمع باکورات بواکیر
شاعر، تاریخگو، قصه خوان
همگی سراسر بتمامی همگی جملگی (برای مونث و جمع آید) : ... چنگیزخان چون از استخلاص سمرقند فارغ شد ممالک ماورا النهر باسرها مضبوط گشت
زمینی که در آن خربزه و هندوانه و خیار بعمل آورند
واجب لازم ضرور
شب پره، پروانه
بی آز و طمع، بدون حرص
خوار بی ارج زر و سیمی که بر روی آن نقشی حک نکرده باشند، بی قدر بی اعتبار بی شا ن و شوکت (شخص)، بی طراوت بی نمود (شی)
روز بیست و دوم بهمن ماه. توضیح گویند هفت سال در ایران باد نیامد در این روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که موی بر پشت گوسفندان بجنبید پس در آن روز نشاطی کردند و خوشحالی نمودند و باین نام شهرت یافت. پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آن را بروی دوک نصب کنند، چرخ
مغرور و متکبر
یکنوع باکتری مانند میله باریک است
مخوف، هولناک، مهیب
نوعی از بیماری مقعد و بینی، جمع بواسیر
گرانبار سنگین، بلندقدر عظیم القدر با تمکین
باسلق
آنکه در راه راست میرود مقابل بیراه
پر قیمت، گرانبها، ارجمند
واجب، لازم، ضروری
مهربان، با محبت
لذیذ
بسیار خردمند، باعقل، با سیاست خوب، با مغز، پیش بین
با جربزه، با کفایت، کاربر
والا ارجمند
دو طرفه دو جهتی: بلیط دو سره هواپیما
بی قدر، بی اعتبار، بی رونق
عجب، تکبر، خودخواهی، برای مثال آنکه در او بادسری راه کرد / هم به پریدن سرش آگاه کرد (امیرخسرو۱ - ۱۱۶) ، گردنکشی
میوۀ نارس، میوۀ نورسیده، نوبر، اول چیزی